وقتی معرفی مولانا حرام می شود.
چند سال پیش در یکی از مراکز آموزشی ، در کلاس فارسی عمومی ، بحث مولانا و مثنوی مطرح شد.
سوال کردم:
چند نفر مثنوی را مطالعه و با مولوی آشنایی دارند؟
آشنایی در حد کلاس های دبیرستانی بود.
دوباره سوال کردم ، چند نفر کتاب مثنوی را دیده اند؟
فقط یک نفر پاسخ داد : در کتابخانه این کتاب را دیده است ؛ اما مطالعه نکرده است.
بحث به شمس تبریزی کشیده شد و دوباره سوال کردم: کسی با شمس تبریزی آشنا است ؟
جوانی پاسخ داد: فکر می کنم ؛ حاکم تبریز بوده است.
با تعجب نگاهش کردم ، جوان ادامه داد : سلطان آنجا بوده و .
سکوت بر کلاس حاکم شد.
چهره ی تلخ و پر اندوه من ، اجازه ی سخن به کسی نمی داد.
این روزها که ساختن فیلمی در باره ی مولانا حرام اعلام شده است ؛ با خود فکر می کنم؛ اگر جوان آموزش ندیده با بزرگانی که پشتوانه ی فرهنگی ایران هستند؛ این گونه به غفلت روبرو می شود و شاید گناه نادانستن او بر گردن همه ی کسانی است ؛ که باید آگاهی می دادند و ندادند؛ این فتوا را چگونه باید تفسیر کرد؟
مولانا و صاحب مثنوی ، در کتاب متعالی و با ارزش خود به تفسیر آیات قرآن می پردازد و با تکیه بر فرهنگ غنی قرآنی موشکافانه ترین روان کاوی انسانی را با خواننده مطرح می کند.
انسان است و مبشر انسانیت و عشق ورزی نسبت به همه ی انسان هاست.
به نقادی تفکر صوفیانه می پردازد و در داستان خر برفت و خر برفت و خر برفت ، تفکر صوفی نمایان نادان را به چالش می کشاند، عارف دین داری است ؛ که بر خلاف دیگر عرفا به صراحت می گوید: هر کجا که از شراب یاد می کند، منظور و مقصود او چیست:
*شراب عشق نبود ز آب انگور / ره نوشیدنش هم از گلو نیست
از این پیمانه و جام و سبوها / غرض ، پیمانه و جام و سبو نیست
و یا
*کجا شراب طهور و کجا می انگور / طهور آب حیاتست و آن دگر مردار
این فتوای تلخ مرا به یاد تکفیر بسیاری از بزرگان دین در گذشته انداخت و این شعر ابن سینا- زمانی که به او نسبت کفر دادند- که می فرماید :
کفر چو منی گزاف و آسان نبود / محکم تر از ایمان من ایمان نبود
در دهر یکی چو من و آن هم کافر / پس در همه دهر یک مسلمان نبود.
خداوند عاقبت همه ی ما را به خیر کند.
درباره این سایت